پارسي يار
شبکه اجتماعي پارسي زبانان [نسخه آزمايشي]
شبکه اجتماعي پارسي زبانان [نسخه آزمايشي]
RSS
عارف خسته
غزل عشق
پيام هاي برگزيده مجله پارسي نامه اتاق پيشنهادات پارسي نامه همه‌ي پيامهاي پارسي يار
عارف خسته
غزل عشقپيام هاي برگزيده مجله پارسي نامه اتاق پيشنهادات پارسي نامه همه‌ي پيامهاي پارسي يار
برگزيدگان مجله در اسفند 1403
1 - عارفانه هاي يک دوست
1 - جوادتبريزي
2 - .: ام فاطمه :.
2 - * راوندي *
سي رتبه برگزيده بر اساس تعداد کل پيام در مجله
1 - آواي روستا
2 - « لنگرودي »
3 - *ابرار*
4 - ذره بين زنده
5 - * گل نرگس *
6 - تبسم بهار ♥
7 - قافيه باران
8 - خادمة الشهدا
9 - علي در کلبه درويشي
10 - محمد_عابديني
11 - ياسيدالکريم
12 - هما بانو
12 - * کميل *
13 - .:راشد خدايي:.
14 - *بنت فاطمه*اظهر
15 - گلهو قطعه اي ازبهشت
16 - انديشه نگار
17 - *زهرا.م
18 - مجنون الحسين ع
19 - *ميثم*
20 - ||عليرضا خان||
21 - شبستان نور
22 - * هاتف *
23 - در انتظار آفتاب
24 - «امير معظم»
25 - *قاصدك*
26 - ♥ ح. بالايي
27 - ساعت يك و نيم
27 - محمد جواد س
28 - شهريار کوچه ها
28 - مهسا خانوم
29 - ميراب عطش
30 - قلمدون
30 - *سحربانو*
+
گر نشان زندگي جنبندگي است
خار در صحرا سراسر زندگي است
هم جعل زنده است و هم پروانه ليک
فرق ها از زندگي تا زندگي است
+
از کسي پرسيدند:« چند سال داري؟»
گفت:« هجده، هفده، شايد شانزده، احتمالا پانزده...! »
رندي گفت:« از عمر چرا مي دزدي؟ اين طور که تو پس پس مي روي، به شکم مادرت باز مي گردي!»
مولانا
+
رحيم زريان
ما تهي دستان عاشق پيشه ايم
سفره لبخند و نان، ما را بس است
باز باران، باز باران روي خاک
جرعه اي از آسمان، ما را بس است
لااااااااااااااااايک - *عاطفه*
+
پيامي ديگر آوردم…
به مردان اينجا نگاه مکن…
اسمشان مرد است ؛ من اگر خوردم زمين به نامردي همين مردان بود…
زمين مرد بود که مرا بلند کرد …
خودت را زمين بزن ؛ اما دست مردان اينجا را نگير …
+
آن چيست که چشم دارد ولي نميبيند ؟
پا دارد ولي حرکت نميکند ؟
بال دارد ولي پرواز نميکند ؟
نوک دارد ولي غذا نميخورد ؟
پرنده ي مرده !!
+
کاش کسي ياد معلم ها مي داد :
اول مهر شغل پدر‌ها را نپرسند ؛
وقتي هنوز احترام به همه‌ي شغل ها را و افتخار به همه‌ي پدر‌ها را ياد دانش آموزانشان نداده‌اند !
حالا قصه ي چشمان يتيمي که نم مي‌خورد ، بماند …
:( - خادمة الشهدا
+
به کوچه اي رسيدم که پيرمردي از ان خارج ميشد
به من گفت : نرو که بن بسته !
گوش نکردم ، رفتم
وقتي برگشتم و به سر کوچه رسيدم
پير شده بودم . . .
:( - פֿواهر کوچيکہ
+
جالب است که انسانها دو چشم دارند ولي با يک چشم به ديگران مي نگرندو جالب تر اينکه انسانها يک چهره دارند اما دو رويي مي کنند
+
يک شب از دفتر عمرم صفحاتي خواندم .
چون به نام تو رسيدم لحظاتي ماندم!
همه دفتر عمرم ورقي بيش نبود
""همه ي آن ورق حسرت ديدار تو بود""
يک شب از دفتر عمرم - سبحان.
+
پشت سرم حرف بود…
حديث شد…
مي ترسم آيه شود !
سوره اش کنند به جعل !
بعد تکفيرم کنند اين جماعت نا اهل
▌► | ► | ◄