لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
من اسیرم ، من اسیر چشم بیماری که نیست
در پی آن خاطرات مانده از یاری که نیست
تک درختی بود و من بودم و او در حال رقص
در کنار خانه و باغ و چمنزاری که نیست
خوب می دانم که او دیگر نمی آید ولی
این دل دیوانه را گوش خریداری که نیست
می کشم در دفتر نقاشیم این عشق را
با نماد و تابع و رسم و نموداری که نیست
بی خیال آنچه گفتم ، من به شوق کودکی
در خیالم می روم پای سپیداری که نیست
هاتف کلانتری ( رهگذر)
تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/7/17 | 6:43 عصر | نویسنده : عارف | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید